با کیفیت باشیم
سال ها پیش گوشه ای نوشته بودم: «جایی در زندگی هست که به آن می رسی و دیگر از آن نمی گذری که به جای دیگری برسی». جوان که باشیم فکر می کنیم هر جا تل غمی بود، آخر راه است. هر جا، استیصال بود، آخر زندگی است. فکر می کنیم اندوه، بختک است و دیگر هرگز بیدار نمی شویم. جوان که باشیم فکر می کنیم قدم های مان که آهسته شود، پیچ دیگر نمی پیچد. فکر می کنیم اگر بنشینیم، زمان متوقف می شود. حالا سال ها از آن جمله ای که نوشتم گذشته و من به هزاران نقطه رسیدم و قدم هایم کند شد و نشستم و برخاستم و راه افتادم و رفتم و گذشتم. حالا دیگر می دانم هیچ جایی در زندگی نیست که به آن برسی و دیگر هرگز از آن رد نشوی. می دانم نشستن بد نیست. حتی می دانم گاهی باید قدم آهسته کنی، کند پیش بروی و بنشینی. می دانم پشت هر پیچی، راهی است که ده ها بار دیگر قرار است بپیچد. می دانم هر جا تل غم بود به جای اینکه سست شوم از فکر رسیدن به آخر راه باید تمام توانم را جمع کنم که بدوم. بدوم تا زودتر از تل غم دور شوم. بدوم تا مطمئن شوم آخر راه نیست. حالا می دانم هیچ وقت آخر زندگی نیست؛ هر لحظه، لحظه ادامه دارد. آخر زندگی فقط زمانی از راه می رسد که دیگر نتوانی بنشینی، بدوی، فکر کنی، غمگین شوی، بخندی، عاشق شوی، دلت بشکند، خسته شوی، فکر کنی، امید داشته باشی یا حتی ناامید باشی. از جوانی که رد شوی می فهمی که تنها چیزی که مهم است نه گذر زمان، نه رسیدن به آخر خط، نه خوشی، نه اندوه ...تنها چیزی که مهم است کیفیت است و درک ِ گذشتن.
یک بلاگر
انگار تنها کاری که باید انجام دهیم این است که با بهترین کیفیت زندگی کنیم، به بهترین شکلی که می توانیم از لحظات مان استفاده کنیم؛ به بهترین شکل بخندیم، به بهترین شکل دوستی کنیم، به بهترین شکل حتی غصه بخوریم. چون هیچ نقطه ای نیست که به آن برسی و دیگر از آن نگذری و به جای دیگری نرسی. چون همه چیز در حال گذر است. پیش از اینکه بگذرد باید به بهترین شکل با بهترین کیفیت از هر چیزی که در اختیار داریم، حس می کنیم و می خواهیم استفاده کنیم.