کافه نشینی با بوگی
شاید خیلی ها همفری بوگارت را در قاب طرح چوب تلویزیون های سیاه و سفید به خاطر داشته باشند؛ با آن چهره سرد و نگاه عمیق که بسیاری را عاشق و شیفته هنر هفتم کرد. بوگارت جذاب با زخم معروف بالای لبش و مدل به خصوص سیگار کشیدنش که معروف است. اما او چیزی فراتر از این جذابیت هاست.
نادا صبوری
بازی ملموسش آنقدر زنده و حاضر است که حتی اکنون که سالها از مرگش میگذرد سخت است در موردش از فعل گذشته استفاده کرد. بوگیِ عزیز با آن کلاه معروف و بارانی کدرش دقیقا همان شخصیتی بود که سینمای دهل چهل سینما و مردمِ خسته از جنگ به آن نیاز داشتند. برای کسانی که جایِ خالیِ از دست رفتهها آزارشان میدهد نقشهای بوگارت همچون خودشان بود. این دیالوگ کازابلانکا: "آنی: دیشب کجا بودی؟ ریک: اون مال خیلی وقت پیشه، یادم نمیاد. آنی: امشب چی؟ ریک: من هیچ وقت واسه آینده انقدر دور برنامهریزی نمیکنم." دیالوگی معروف است که در ذهن بسیاری ماندگار شده. همین تناقض، همین نگرانی و در عین حال بیقیدی، تلخی و خوش قلبی است که ما را به عنوان کسانی که خود با این احساسات ضد و نقیض لحظه لحظه در حال جنگیم وادار به همذات پنداری کرده و میخکوبِ بازی بوگارت میکند. برای ما که از دنیای پیچیده زندگیهامان فراری هستیم فیلمها ماوای خوبی هستند، فیلم ترغیبمان میکند که به کافه ریک در کازابلانکا برویم پشت میز بنشینیم و فارغ از همه رنجها از همراهی با بوگارت لذت ببریم و در قایقش در ملکه آفریقایی با او که عاشق دریانوردی بود همراه شویم. فارغ از تمام اینها تاثیرگذاری بوگارت بر هنر هفتم و علیالخصوص سینمای نوآر را نمیتوان نادیده گرفت. اگر به گفته برخی شاهین مالت را که نمونه عالی تلفیق سینما و ادبیات و به گفته خود بوگارت باعث غرور وی است را آغازگر سینمای نوآر بدانیم نقش بوگارت در این میان بسیار پررنگ است. بوگارت درست در اوج دوران هنریاش و اندکی بعد از دریافت تنها اسکارش با سوت طلایی که در مراسم ترحیم وی به یاد رابطه عاشقانهاش با لوران باکال به صدا در آمد از دنیای هنر خداحافظی کرد.