fanavaran
آخرین اخبار
سرویس های خبری
پربیننده ترین خبرهای سرویس
یادداشت سرویس
اخبار برگزیده سرویس
گفت و گوی سرویس
گزارش سرویس
{#foreach $T.table as record}{#/for}
کد خبر : 12245
تاریخ انتشار : 18 شهریور 1391 12:8

دیوارهای ریخته

بن بست ارض، جایی در شمال تهران امروز فقط خاطره های کمرنگی از جلال و سیمین به خاطر می آورد. حالا نه جلال هست، نه سیمین. هر چقدر جلال آل احمد ناگهانی رفت، سیمین دانشور ماه ها بیمار بود و همه می دانستند شمارش معکوس زندگی اش آغاز شده است.

شبنم کهن چی

امروز سالگرد درگذشت جلال آل احمد است، نخستین سالی که سیمین دانشور هم دیگر نیست تا در بزرگداشت‌اش حرفی بزند.
از تمام مردی که جلال آل احمد نام داشت و با کلمه‌هایی عصبانی و هیجان‌زده زندگی‌هایی در قالب داستان خلق می‌کرد و آدم‌هایی به دنیا می‌آورد که تا امروز هم زنده‌اند، تنها یک اسم روی سنگی بر گوری باقی مانده است و همان زندگی‌هایی که خالقش بود و آدم‌هایی که به دنیا آورد؛ زن زیادی مانده و مدیر مدرسه و دیگر کتاب‌هایش. هر چند داستان‌ها و سبک نوشتاری جلال، طرفداران بسیاری داشت اما کسی نتوانست یا شاید هم نخواست که پیرو سبک او در "من نویسی" و تمام آن جمله‌هایی باشد که فشرده و کوتاه و بریده، هیجان زده و پرخاشگر بودند.
مثل صادق هدایت، هوشنگ گلشیری و دیگر نویسندگان مطرح کشورمان، جلال آل احمد هم با تمام زخم زبان‌هایش فقط یک نفر است. نشد کسی جلال ِ دوم باشد.
 جلال آل احمد، همان یک نفر بود که قبرش نزدیکی میدان شهر ری است.کمی دورتر از قبرستان ابن بابویه، گوشه پرت‌ افتاده‌ای از یک سالن سر بسته بزرگ با سنگ قبری ساده با اسم و امضای جلال.
 جلال و سیمین بدون فرزند زندگی کردند و بدون فرزند از زندگی خداحافظی کردند. جلال در داستان سنگی بر گوری نوشت: "صبح تا شب زن و شوهر جلوی روی هم بنشینیم، درست همچو دو آینه و شاهد فضایی پر از خالی باشیم و یا پر از عیب و نقض. آخر یک چیزی در این وسط، میان دو آینه باید بدود تا بی‌نهایت تصویر داشته باشیم و حال آنکه اگر راستش را بخواهید ما دو دیواریم که هیچ کوچه‌ای میان‌مان نیست."


نظر شما



نمایش غیر عمومی
تصویر امنیتی :